جمله احساسی ساموئل بکت :
خسته و تنها نشست، خودش را از بقیه جدا کرده و دور افتاده بود، هیچ کسی دور و برش نبود، سرش را به طرف پایین گرفت و به پاهایش نگاه کرد همه رفته بودند…
خسته و تنها نشست، خودش را از بقیه جدا کرده و دور افتاده بود، هیچ کسی دور و برش نبود، سرش را به طرف پایین گرفت و به پاهایش نگاه کرد همه رفته بودند…
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…