ایلهان برک / کد 15433
طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...
جوایز : جایزه شعر بنیاد شعر ترکیه (خاکستر) ۱۹۷۹ ، جایزه شعر بهجت نجاتیگیل (استانبول) ۱۹۸۰ ، جایزه شعر یدی تپه (کهنهکار دریا) ۱۹۸۳ ، جایزه شعر سدات سیماوی (رودخانه زیبا) ۱۹۸۸
طرف دلتنگ همیشه ما بودیم...
بفهم دیگر شب ها دراز نیستند، این تویی که تنهایی!
در من گره بخور هر ساعت از روز هم که شد
مرا درگیر صدایت، نفس ات، مرا درگیر حافظهات کن...
یک زن اگر بخواهد حتی میتواند با صدایش تو را در آغوش بگیرد...
من فقط دلتنگ شب هایی هستم که زود هنگام بی آن که به چیزی فکر کنم به خواب میرفتم.
هر دوی ما یک نفر را تنها گذاشتیم ، اول تو مرا و سپس من خودم را!
بعضی ترانه ها را میتوان بارها و بارها گوش داد
بعضی انسان ها را می توان بارها و بارها دوست داشت...
بعضی انسان ها را میتوان بارها و بارها دوست داشت...
بعضی روز ها انسان فقط خسته است
نه تنهاست ، نه غمگین و نه عاشق
فقط خسته است.
من نمیتوانم ، اما بگذار شعرهایم تو را لمس کنند...
یک زن اگر به جاى دهانش با چشمانش حرف بزند ، هرگز تنها نخواهد ماند...
آدمی از دل تنگی خسته میشود؟
آری خسته می شود ، اگر نتواند آن را به زبان بیاورد.
بهترین آدم های زندگی همان هایی هستند
که وقتی کنارشان مینشینی چای ات سرد میشود و دلت گرم...
انسانهایی بودیم که
به پاک کردن عادت داشتیم
ابتدا اشک هایمان را پاک کردیم
سپس یکدیگر را...
با عطر تو در یک اتاق تنها مانده ام
این عذاب را نمیتوانی تصور کنی...
سخت بود فراموش کردن کسی که با او همه چیز و همه کس را فراموش میکردم!
بزرگ ترین پشیمانی ام
ساعت ها جمله ساختن برای کسانی بود
که لیاقت یک کلمه را هم نداشتند.
یادت باشد
با اما و اگرها از دستم دادی
و با ای کاش ها
خودت را نابود خواهی کرد...
هرگز نمیتوانی سن یک زن را از او بپرسی، چرا که او هم نمیداند سنش با شب هایی که بغض کرده و گریسته چقدر است.
عاقبت یک روز یک نفر میآید
و تمام آن هایی که رفته اند را
از یادمان میبرد.
بزرگترین پشیمانی ام ساعت ها جمله ساختن برای کسانی بود که لیاقت یک کلمه را هم نداشتند...
همیشه بر آنم تا دل کسی را نشکنم اما وقتی به خودم نگاه میکنم تکه تکه ام ...
یک زن تنها به مردی که دوستش دارد صد ها بار شانس دوباره میدهد...
ولی من هرگز کسی که به خاطرم گریه کرده بود را ترک نمیکردم.
همیشه کسانی هستند
که در نهایت دلتنگی
نمیتوانیم آن ها را
در آغوش بگیریم
بدترین اتفاق شاید همین باشد.
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…