احمد شاملو / شاعر
لبهایت با عطش همهی عالم مرا میبوسند...
لبهایت با عطش همهی عالم مرا میبوسند...
چه گوشوارهای از بوسههای من خوشتر؟
که دانه دانه نشیند به لالهی گوشت...
بگذار کسی نداند که چگونه من به جای نوازش شدن، بوسیده شدن، گزیده شدهام!
همه چیز خاطره ها، گفت و گو ها، بوسه ها، هم آغوشی پیکر های دلداده همه چیز میگذرد
ولی تماس ارواحی که یک دیگر را لمس کرده و در میان انبوه اشکال زودگ...
چشم هایت را میبوسم، میدانم هیچکس هیچگاه در هیچ لحظه ای از آفرینش آن چه را که من در گرگ و میش نگاه تو دیدم نخواهد دید...
هر بار که میبوسمت بعد از فراق طولانی، احساس میکنم نامهی شتاب زدهی عاشقانه ای را در صندوق پستی قرمز رنگی میاندازم...
سلام بر آنان که ما را ندیده فهمیدند، نخوانده دانستند و نبوسیده دوست داشتند!
قلب من فقط به این امید میتپد که تو هستی
تویی وجود دارد که من میتوانم آن را ببینم
او را ببوسم، او را ببوسم
او را در آغوش خود بفشارم و او را احس...
اگر یک روزی تو را ببوسم و سپس وارد جهنم بشوم، میتوانم با افتخار برای شیطان تعریف کنم که من بهشت را دیدم بدون آن که واردش شوم...
دلم میخواهد چشم هایم را روی هم بگذارم و وقتی بازشان میکنم پهلوی تو باشم
دلم میخواهد ببوسمت ، آنقدر ببوسمت که تشنگیام تمام شود...
قلب من به این امید میتپد که تو هستی ، تویی وجود دارد که من میتوانم آن را ببینم
او را ببوسم ، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم...
هر مردی که تو را پس از من ببوسد بر لبانت تاکستانی خواهد یافت که من کاشتهامش...
بوسه اولین جرعه از جامی است که خداوند آن را از چشمهی عشق پر ساخته است...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…