جان اشتاین بک / نویسنده
و گریستم به یاد تمام رویاهایی که تا میخواستیم نوازششان کنیم، پژمردند...
و گریستم به یاد تمام رویاهایی که تا میخواستیم نوازششان کنیم، پژمردند...
هنگامی که امید میمیرد، هنگامی که میبینی امکان امیدوار بودن را از دست داده ای، فضای خالی را با رویا، اندیشه های کوچک بچگانه و داستان ها پر میکنی ...
دیوانگی، رویا دیدن در بیداری است.
حکایت کن از بمب هایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که...
رویاهای کوچک را آرزو نکن، زیرا برای تکان دادن قلبت به اندازه کافی قدرت ندارند.
کسی که به بیرون از خودش نگاه میکند، رویا میبیند
اما کسی که به درون خود نگاه میکند، بیدار میشود.
آری در مرگ آور ترین لحظه انتظار، زندگی را در رویاهای خویش دنبال میگیرم در رویاها و در امیدهایم!
و گریستم به یاد تمام رویاهایی که تا میخواستیم نوازششان کنیم ، پژمردند...
اگر فیزیکدان نبودم احتمالا موسیقیدان میشدم
من اغلب با موسیقی فکر میکنم
من رویاهایم را با موسیقی زندگی میکنم
من زندگیام را با موسیقی میبینم.
دقایقی در زندگی هست که دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود ، که میخواهی او را از رویاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی...
تو بیش از حد در تخیلاتت غرق میشوی ، به یاد داشته باش که خیال پردازی خدمتکاری مفید ، اما ارباب گمراه کننده است...
زندگی ، فانتزیهای بیشتری نسبت به رویاهایی که در ذهنمان داریم در خود دارد.
من همیشه رویای قلمی را دارم که سرنگ باشد.
این که هزاران رویایی را که وجود نداشته اند تصور کنی ، تلخ تر از این است که اصلا رویایی تصور نکرده باشی.
و ما رویایی بیشتر از یک زندگی که شبیه زندگی باشد نداشتیم.
می خواهم بدانی تو آخرین رویای روح من بودی...
بهترین صورت انتقام فراموش کردن است.