جمله درباره زندگی

همه، همه چیز را درباره همه خواهند دانست، کسی دیگر نمی‌خواهد کسی را ببیند و همه یک منزوی خواهند شد، مثل من...

آنقدر سنگ باران شده‌ام که دیگر از سنگ نمی‌ترسم، این سنگ‌ها از چاله‌ی من برجی بلند ساخته‌اند، بلند در میان درختان بلند، سپاس از شما..

برای این که روانم را نیازارم و پریشانی خیال را از خود دور سازم، ناگزیر کار می‌کنم!

دلش می‌خواست بخوابد و خوابید، آرام خوابید...

همه چیز می‌گذرد، اما همه چیز فراموش نمی‌شود!

می‌خواهم از خود بگریزم بروم خیلی دور، مثلا بروم در سیبری، در خانه های چوبین زیر درخت‌های کاج، آسمان خاکستری، برف، برف انبوه، بروم زندگانی خودم را ا...

اگر می‌دانستیم که آشنایان ما در غیاب ما چه چیزها درباره‌ی ما می‌گویند حتی یک کلمه با آن ها سخن نمی‌گفتیم!

در جهان هیچ شادی عمیق تر و واقعی تر از این نیست که انسانی بزرگ و فهیم را با خود صمیمی ببینی.

احساسات جامعه امروزی در سه چیز خلاصه می‌شود : خودپسندی، لذات شهوی و خستگی از زیستن!

آن که پرنده نیست، نباید بر پرتگاه لانه بسازد...

تنها فردی که باید خودتان را با آن مقایسه کنید، خود گذشته‌تان است...

باید به واقعیت‌ها بنگری، زیرا که آن‌ها به تو چشم دوخته‌اند!

من آدم گوشه گیری هستم، از مردم می‌گریزم، دوست دارم مدتی در همان گوشه‌ای که نشستم باقی بمانم، نمی‌دانم اما آدم در جایی که به آن عادت دارد خود را خیل...

مدت‌هاست ایستاده‌ام، بر فراز اتفاقی که نمی‌افتد...

در این دنیا چیزی که ارزش به دست آوردن داشته باشد، آسان به دست نمی‌آید!

تقصیر کسی نیست، روزگار نکبتی شده، آنقدر که آدم دلش می‌خواهد مدام به خاطره‌هایش چنگ بیندازد و آن جاها دنبال چیزی بگردد، یاد بچگی ها و سایه‌ی بعد از ...