علی شریعتی / کد 14117
پدرم کارگر بود، مرد با ایمانی که هر بار نماز میخواند خدا از دست هایش خجالت میکشید، آن ها پای مذهب را وسط میکشند تا کارگر به جای اعتراض دعا کند...
پدرم کارگر بود، مرد با ایمانی که هر بار نماز میخواند خدا از دست هایش خجالت میکشید، آن ها پای مذهب را وسط میکشند تا کارگر به جای اعتراض دعا کند...
آن کسی که تو را دوست دارد به آسانی نمیلغزد
و به زودی فریب نمیخورد و با هر مشکلی و هر محرومیتی که پیش آید، ثبات خود را از دست نمیدهد.
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم ، چون آن ها از روی عشق میرقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت و ترس نماز میخوانند.
عشق معشوق را طعمه خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی میورزد و معشوق نیز منفور میگردد.
علامت این که جامعه و فردی از لحاظ فکری پیشرفته و باز است این است که قدرت تحمل عقیده مخالف را دارند.
اگر پیاده هم شده است ، سفر کن
در ماندن میپوسی...
آنان که زمستان را از پشت پنجره میبینند
و گرسنگی را در کتاب ها میخوانند
نمیتوانند نماینده مردم باشند.
به سه چیز تکیه نکن : غرور ، دروغ و عشق
انسان با غرور میتازد ، با دروغ می بازد و با عشق میمیرد.
مادرم میگفت عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب ، هزار شب است پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردهام.
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق میآفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست میبیند و مییابد.
دنیا را بد ساخته اند کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمیدارد
کسی که تو را دوست دارد ، تو دوستش نمیداری
و کسی که تو دوستش داری و او هم تو را د...
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها میکند
پرهایش سفید میماند ولی قلبش سیاه میشود
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.
آزادی از درون مغز تو آغاز میشود
چه بسیار انسانها که دست و پایشان بسته نیست
اما زندانی افکار خویشاند.
عشق چه آسمانی باشد چه زمینی عاقبتش به طرف خداست.
در نهان به آن دل میبندیم که دوستمان ندارد
و در آشکار از آن که دوستمان دارد غافلیم
شاید این است دلیل دلتنگی...
اگر نمیتوانی به مردم خدمت کنی برو تا خیانتی نکنی.
برای انسانی که گرسنه است، از معنویت سخن گفتن و از کمال و ارزش های اخلاقی دم زدن فریب و فاجعه است!
هر آدمی بیشتر و بیشتر به انسانیت خود پی ببرد، بیشتر احساس تنهایی میکند.
بد دردی است در انبوه خلق، تنها بودن و در وطن خویش، رنج غربت کشیدن.
عده ای مثل قرص جوشانند، در لیوان آب که بیاندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سر می روند اما کافی است کمی صبر کنی بعد می بینی که از نصف لیوان ...
هنگامی که به دنیا می آیی همه می خندند در حالی که تو می گریی، پس ای عزیز زندگیت را چنان بگذران که در روز مرگ در حالی که همه می گریند، تو تنها کسی با...
آدم وقتی فقیر میشود خوبی هایش هم حقیر میشود اما کسی که زور دارد عیب هایش هم هنر دیده میشود و چرندیاتش هم حرف حسابی به حساب می آید.
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…