نزار قبانی / کد 15542
بگو دوستم میداری، تا زیباتر شوم...
بگو دوستم میداری، تا زیباتر شوم...
اگر سخن میان من و تو پایان یافت و راه های وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو...
تو آخرین وطنی که در آن زاده شدم، و در آن دفن خواهم شد...
چه فایده ای دارد نگران من باشی ولی از من دفاع نکنی؟
خیلی دوستم داشته باشی، اما من را نفهمی؟
جای خالیام را حس کنی، اما سراغم را نگیری؟
چه فایده...
اگر روزی از تو درباره من پرسیدند زیاد فکر نکن، مغرور به ایشان بگو: دوستم دارد، بسیار دوستم دارد...
بعد از غیبتی میآیند، احساساتمان را در هم میریزند و سپس میروند...
هر آن چه در قلب می گذرد را نمیتوان گفت برای همین خدا آه، اشک، خواب طولانی، لبخند سرد و لرزش دستان را خلق کرد...
عمق عشق امروز تو، عمق زخم فردای توست...
آن هنگام که خواهان عشقاند زیباترین واژه ها را میآورند، برای نفوذ در قلب ها
و آنگاه که میخواهند بروند بی کمترین بهانه ها هستند، برای شکستن دل ها...
هر بار که میبوسمت بعد از فراق طولانی، احساس میکنم نامهی شتاب زدهی عاشقانه ای را در صندوق پستی قرمز رنگی میاندازم...
چشم هایت چون دو جوی اندوهاند، دو جوی موسیقی
میکشانند مرا به دورها به ماورای زمان ها...
باید کسی را پیدا کنم دوستم داشته باشد آنقدر که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من و یک دنیا خستگی بگشاید، هیچ نگوید و هیچ نپرسد...
آیا این دیوانگی نیست که عاشق جای بخصوصی، تاریخی، روزی و یا حتی پیراهنی بشویم، فقط به این خاطر که جزیی از خاطرهی زیبایی بوده که از روانمان گذر کرد...
و تمام روزنامه های جهان عکس تو را چاپ کرده بودند
به تماشای هر نمایشی رفتم تو را در صندلی کنار خود دیدم
هر عطری که خریدم تو مالک آن شدی، پس کی؟
ب...
ای کاش لااقل دستم را میگرفتی تا حرارت عشقم را درک کنی
گرچه می دانم، هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم و مشکل من این روز ها همین است...
من کم نمیآورم، مگر زمانی که دلتنگت میشوم...
هر گاه زنی به تو پناه آورد، برای او بمیر
زیرا یک زن هرگز به مردی پناه نمیبرد
مگر آن که نزد او بزرگ ترین مردان باشد...
تو را زنانه میخواهم تا درختان سبز شوند
ابر های پر باران به هم آیند ، باران فرو میریزد
تو را زنانه میخواهم زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه اس...
ای لحظات خوش که هنوز از راه نرسیدهاید ، آیا نمیشود راه کوتاه تری در پیش بگیرید؟
قبل از این که دل هایمان فرتوت شوند...
هر مردی که تو را پس از من ببوسد بر لبانت تاکستانی خواهد یافت که من کاشتهامش...
اگر میدانستم عشق چنین خطرناک است ، عاشقت نمیشدم
اگر پایان را میدانستم ، آغاز نمیکردم!
زندگی به تو عشق را یاد میدهد
تجربه به تو میآموزد که چه کسی را دوست داشته باشی
و موقعیت ها به تو یاد میدهد که چه کسی تو را دوست دارد...
یک تراژدیست که یک ذهن بالغ و یک قلب رمانتیک در یک بدن باشد...
تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمیشناسند...
بگذار دوستت بدارم تا از اندوه دور بمانم
تا از تاریکی برهم تا از زشتی دور شوم
بگذار دمی در کف دستان تو بخوابم ای امن ترین مکان ها...
من هیچوقت احساس ناتوانی نمیکنم ، مگر وقتی که دلتنگ تو میشوم...
ممکن نیست سخاوتمند تر از یک زن باشی اگر به او امنیت دادی ، برای تو وطن خواهد شد...
خاورمیانه را به تقلید چشمان شرقی تو ساخته اند
پر التهاب ، اندوهگین ، خسته و زیبا...
اگر دوستدارت بود حرف میزد و اگر مشتاق دیدنت بود میآمد...
عشق آن است که هزار بار دوستت داشته باشم
و هر بار حس کنم اولین باریست که دوستت دارم...
و من مدام از خود میپرسم چرا سرنوشت تو را به من رساند و به من فرصتی برای زندگی با تو را نداد...
انسان برای عاشق شدن به یک دقیقه نیاز دارد و برای فراموش کردن به چندین قرن...
بهترین صورت انتقام فراموش کردن است.