پابلو نرودا / کد 15685
مدتهاست ایستادهام، بر فراز اتفاقی که نمیافتد...
وی نام مستعار خود را از یان نرودا شاعر اهل چک انتخاب کرده بود.
سرودههای وی در غالب سونت از اهمیت بالایی برخوردار است و بیشتر آثار او را تشکیل میدهند.
مدتهاست ایستادهام، بر فراز اتفاقی که نمیافتد...
کدام بیشتر سنگینی میکند بر کمر آدم، غم ها یا خاطرات!
بگذار سخاوتمندانه فراموش کنیم، هر آن که را به ما عشق نمیورزد.
به آرامی آغاز به مردن میکنی، اگر از چیز هایی که چشمانت را به درخشش وا میدارد و ضربان قلبت را تند تر میکند دوری کنی...
گاه افکارم و کارهایی که انجام میدهم، آن قدر به تو مربوط و معطوف میشوند که فکر میکنم زندگی مخصوص خود من هستی و هیچ چیز نمیتواند ما را از هم جدا ...
به آرامی میمیرد آن که برده عادت میشود
هر روز همان کار های بیهوده را میکند
آن که هرگز تغییر مسیر نمیدهد
آن که هرگز خطر تغییر رنگ لباسش را نمی...
روزی ، جایی ، دقیقه ای خودت را باز خواهی یافت و آن وقت یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت...
تو را از ته دل به یاد میآورم ، دلی فشرده به غم ، غمی که آشنای توست
پس تو کجا بودی؟ پس که بود آن جا؟ گویای چه حرف؟
چرا تمامی عشق یکباره بر سرم خو...
از میان تمام چیزهایی که دیدهام ، تنها تویی که میخواهم به دیدناش ادامه دهم...
روزی ، جایی ، دقیقه ای ، خودت را باز خواهی یافت و آن وقت یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت...
عشق بسیار کوتاه است و فراموش کردن بسیار طولانی...
امشب غمگینانه ترین سطر هارا مینویسم
دوستش داشتم ، او نیز گاهی دوستم میداشت ...
چونان به من نزدیکی که اگر جایی نباشم ، تو نیز نیستی
چونان نزدیکی که دست های تو بر شانه ام گویی دست های مناند
و هنگام که تو چشم میبندی ، منم به ...
اگر هیچ چیز نتواند ما را از مرگ برهاند ، لااقل عشق از زندگی نجاتمان خواهد داد...
هیچ وقت آدم ها را با انتظار امتحان نکنید ، انتظار آدم ها را عوض میکند...
کودکی که بازی نکند کودک نیست ، ولی مردی که بازی نکند کودکی که درون او زندگی می کرد را برای همیشه از دست داده و شدیدا دلش برای او تنگ خواهد شد.
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
چون زمانی که از دستش بدی مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
او دیگر صدایت را نخواهد شنید.
تمام اصل های حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم و اصل دیگری را به آن افزودم
هر انسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.
شما می توانید همه گل ها را بِشکَنید،
اما نمی توانید از آمدن بهار جلوگیری کنید.
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…