شهاب مقربین / کد 9261
میترسم از عشق ، از عشق میترسم
این شعرهای عاشقانه که مینویسم ، سوت زدن کودک است در تاریکی...
میترسم از عشق ، از عشق میترسم
این شعرهای عاشقانه که مینویسم ، سوت زدن کودک است در تاریکی...
اگر کوه بود ، دریا بود پا میگذاشتم بر نقشه ی جهان و نقشه ای دیگر میکشیدم
اما میان ما هیچ نیست و تنها با هیچ ، هیچ کاری نمیشود کرد.
نور بودی
آمدی به اتاقم
پرده را کشیدم که ترکم نکنی
تاریکم کردی...
وقتی به مرگ فکر میکنم
میدانم ، باید به زندگی فکر کرد
وقتی به زندگی فکر میکنم
میدانم ، چیز دیگری نیست
باید به تو فکر کنم
وقتی به تو فکر می...
زمان انتظار تمام شد
ديگر شعر غمگينی نخواهم نوشت
كسی نمیآيد، قرار نيست بيايد
ديگر شعر نخواهم نوشت...
پیر میشوم
اما دستم هرگز نخواهد لرزید
دست تو
در دست من است...
رویای تو کودکی بود
دری را کوبید
و فرار کرد...
دریا عمیق است تنهایى، عمیق تر
دستت را بده با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم...
به خانه میآیم
تو نیستی
اندوهت مرا سنگ میکند
مثل مجسمه میایستم
در آینه نگاه میکنم
من نیستم...
از پسِ اين همه برف
كه در دلم باريد
بوی تو میآید
گل كاشتی بهار!
رودخانه می رود
از ياد می برد
صخرهای را
كه آبشارش بود
برفی سنگین نشست
درختی زیبا شد
درختی شکست...
قمارِ عجیبی بود
همه بُردیم
هرچه آورده بودیم
از یاد...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…