سهروردی / فیلسوف
ای از غم دیدن رخ ات حیران، من
و اندر طلب وصل تو سرگردان، من
بودن به تو مشکلست، نا بودن، آه
سرگردان من و بی سر و سامان من
ای از غم دیدن رخ ات حیران، من
و اندر طلب وصل تو سرگردان، من
بودن به تو مشکلست، نا بودن، آه
سرگردان من و بی سر و سامان من
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…