ساموئل بکت / کد 15803
من همیشه تا جای ممکن از حرف زدن دوری کردهام، چون همیشه یا بیشتر از اندازه حرف میزنم یا کمتر از اندازه، و این برای آدمی مشتاق حقیقت مثل من افتضاح ...
نمایشنامه : در انتظار گودو (۱۹۵۲) ، دست آخر (۱۹۵۷) ، آخرین نوار ، کراپ (۱۹۵۸) ، بازی (۱۹۶۳) ، من نه (۱۹۷۲) ، فاجعه (۱۹۸۲) ، چی کجا (۱۹۸۳) ، چرکنویس برای یک نمایشنامه ۱&۲ (۱۹۶۵) ، آخر بازی (یا «دستِ آخر») ، روزهای خوش (۱۹۶۰) ، همهٔ افتادگان (۱۹۵۷).
رمان ها : مِرفی (۱۹۳۸) ، وات (۱۹۴۵، انتشار ۱۹۵۳) ، مالوی (۱۹۵۱) ، مالون میمیرد (۱۹۵۱) ، نامناپذیر (۱۹۵۳) ، گمگشتگان ، متنهایی برای هیچ.
من همیشه تا جای ممکن از حرف زدن دوری کردهام، چون همیشه یا بیشتر از اندازه حرف میزنم یا کمتر از اندازه، و این برای آدمی مشتاق حقیقت مثل من افتضاح ...
اگر کسی بخواهد بترکد، تنها راهش همین است، جیک نزدن، فقط لبخند، منفجر شدن از زور نفرین های فروخورده شده، ترکیدن از خاموشی...
خسته و تنها نشست، خودش را از بقیه جدا کرده و دور افتاده بود، هیچ کسی دور و برش نبود، سرش را به طرف پایین گرفت و به پاهایش نگاه کرد همه رفته بودند...
هنگامی که یکی از آن ها میمیرد، بقیه ادامه میدهند، پنداری که هیچ اتفاقی رخ نداده است!
دارم همان اشتباه را میکنم که وقتی آفتاب میتابید میکردم، دارم دنبال معنا میگردم در جایی که معنایی وحود ندارد.
همه چیز به پایان خواهد رسید، جز انتظار...
آدم گاهی غریبه هایی را میبیند که خیلی غریبه نیستند، انگار زمانی در حلقه های ذهنی ما نقشی ایفا کردهاند!
بزرگ ترین حماقت انسان در زندگی لبخند زدن به کسی است که ارزش نگاه کردن هم ندارد!
بعد از مرگ ما دور هم مینشینیم و دربارهی روزهای خوش گذشته حرف میزنیم، دربارهی روزهایی که آرزوی مرگ می کردیم...
در آغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفتهام، نه چندان با لطافت اما وفادار، وفادار...
من اگر مرده باشم خبر ندارم مردهام، این تنها مشکل من با مردن است من دوست دارم از مرگ خودم لذت ببرم!
کسی که به قدر کافی منتظر مانده تا ابد هم منتظر خواهد ماند و زمانی میرسد که دیگر نه اتفاقی ممکن است رخ بدهد و نه کسی ممکن است بیاید، همه چیز به آخر...
بعد از مرگ ما دور هم مینشینیم و دربارهی روزهای خوش گذشته حرف میزنیم، دربارهی روزهایی که آرزوی مرگ میکردیم...
ما بلاغت را به خاک سپردیم و اکنون عصر لکنت است.
استراگون : به من دست نزن، از من سوال نکن، با من حرف نزن، پیشم بمون
ولادیمیر : تا حالا ترکت کردم؟
استراگون : نه ولی تو بدترش را انجام دادی، گذاشتی...
من به اندازه کافی انسان بودهام ، دیگر بس است
نباید بیش از این امتحان کنم...
ساموئل بکت گاهی فقط باید لبخند بزنی و رد شوی
بگذار فکر کنند نفهمیدی...
بزرگترین حماقت انسان در زندگی لبخند زدن به کسی است که ارزش نگاه کردن هم ندارد...
آدم ها سه دسته اند : آن ها که مرده اند ، آنها که زنده اند و آنهایی که هنوز نمردهاند
به خیابان بنگر ، خیابان ها مالامال از آدم هایی است که هنوز نم...
به من دست نزن ، از من سوال نکن ، با من حرف نزن ، با من بمان...
خودم را در آغوش گرفته ام نه چندان با لطافت ، نه چندان با محبت ، اما وفادار...
ما همه دیوانه به دنیا آمدیم
بعضی از ما دیوانه باقی میمانیم.
تو روی زمین هستی، هیچ درمانی برای آن وجود ندارد.
من از هیچ چیز پشیمان نیستم
تنها پشیمانی من به دنیا آمدنم است
همیشه به نظرم مرگ کسلکنندهترین چیز دنیا بوده.
زندگی یعنی انتظار
بودن یعنی انتظار کشیدن
و برای انتظار کشیدن لازم است چیزی باشد که انتظارش را بکشند.
یک روز صبح پاشدم دیدم کور شده ام
عین خود سرنوشت
گاهی از خودم میپرسم نکند هنوز خوابم!
گاهی اوقات باید بگذری و بگذاری و بروی...
وقتی میمانی و تحمل میکنی، از خودت یک احمق میسازی.
آدمها یک زمانی در یک جایی ناخواسته خودشان را جا میگذارند و میروند.
آدم هایی که هیچوقت حوصله ندارن
همون هایی هستن که
بیشتر از همه انتظار کشیدن ...
هیچ چیز بامزهتر از شاد نبودن نیست، مطمئن باشید. بله، بله، شاد نبودن مسخرهترین چیز دنیاست.
عشق فروشی تنها چیزی است که برای ما باقی مانده. خوشبختی و احساسات عاشقانه مال شماست.
من از سرنوشت انسان چه میدانم؟ درمورد کلم بیشتر میتوانم برایتان حرف بزنم.
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…