علی شریعتی / نویسنده
پدرم کارگر بود، مرد با ایمانی که هر بار نماز میخواند خدا از دست هایش خجالت میکشید، آن ها پای مذهب را وسط میکشند تا کارگر به جای اعتراض دعا کند...
پدرم کارگر بود، مرد با ایمانی که هر بار نماز میخواند خدا از دست هایش خجالت میکشید، آن ها پای مذهب را وسط میکشند تا کارگر به جای اعتراض دعا کند...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…