عباس معروفی / نویسنده
همین جوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدن خودش زندگی کند، میخواهد پر بکشد...
همین جوری دو تا نگاه در هم گره میخورد و آدم دیگر نمیتواند در بدن خودش زندگی کند، میخواهد پر بکشد...
بزرگ ترین حماقت انسان در زندگی لبخند زدن به کسی است که ارزش نگاه کردن هم ندارد!
چشم هایت را میبوسم، میدانم هیچکس هیچگاه در هیچ لحظه ای از آفرینش آن چه را که من در گرگ و میش نگاه تو دیدم نخواهد دید...
در نگاهات همهی مهربانیهاست، قاصدی که زندگی را خبر میدهد و در سکوتات همهی صداها، فریادی که بودن را تجربه میکند...
نگاهت ، نگاهت چه رنج غلیظیست وقتی به یادم میآورد
که چه چیز های فراوانی را هنوز به تو نگفتهام...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…