محمود درویش / شاعر
دیگر در قلبم جایی برای زخم جدیدی نیست!
نمیخواهم با چشمان خودم سقوط هر آن چه بر دفتر و دیوار و هوا نوشتم را ببینم،
نمیخواهم بیش از این فرو ریختن...
دیگر در قلبم جایی برای زخم جدیدی نیست!
نمیخواهم با چشمان خودم سقوط هر آن چه بر دفتر و دیوار و هوا نوشتم را ببینم،
نمیخواهم بیش از این فرو ریختن...
جایی در قلب ما است که هرگز پر نخواهد شد، یک فضای خالی که حتی در بهترین لحظاتمان متوجه آن خواهیم شد...
با این همه، ای قلب در به در از یاد مبر که ما، من و تو عشق را رعایت کردهایم...
قلب، خاک خوبی دارد هر دانه که در آن بکاری از هر جنس از همان جنس صدها دانه برمیداری...
قلب؟ راستش نمیدانم چیست، اما این را میدانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است...
من همیشه مجذوب کسی هستم که از تاثیر حرف هایش بر قلب دیگران میترسد...
وقتی در جیبم هیچ ندارم، شعر دارم
وقتی در یخچالم هیچ ندارم، شعر دارم
وقتی در قلبم هیچ ندارم، هیچ ندارم...
گمان میبرم که اگر خداوند صد هزار گونه خنده میآفرید اما رسم اشک ریختن را نمیآموخت قلب حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمیآورد!
با من طوری رفتار کردند که انگار قلب ندارم...
از آن در شگفتم که در سینه دلی دارند و میپندارند که آسایش و سعادت بشر جز مهر و صفا راه دیگری دارد!
روح با آنچه میگیرد غنی میشود و قلب با آنچه میبخشد.
عشق مثل ساعت شنی میماند، همزمان که قلب را پر میکند مغز را خالی میکند...
زیبایی فقط جلب توجه میکند، آن چیزی که قلب را تسخیر میکند شخصیت است.
هر آن چه در قلب می گذرد را نمیتوان گفت برای همین خدا آه، اشک، خواب طولانی، لبخند سرد و لرزش دستان را خلق کرد...
یک قلب پاک از تمام معابد و مساجد زیبای جهان زیباتر است.
آن هنگام که خواهان عشقاند زیباترین واژه ها را میآورند، برای نفوذ در قلب ها
و آنگاه که میخواهند بروند بی کمترین بهانه ها هستند، برای شکستن دل ها...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…