جمله آنا آخماتووا درباره سکوت :

مرا دوست نداری و هرگز دوست نخواهی داشت من چرا چنین دل بسته‌ام به مردی کاملا بیگانه، چرا...

امروز کار‌های زیادی دارم، باید حافظه‌ام را سلاخی کنم، روح‌ام را منجمد کنم و سپس بیاموزم که دوباره...

آنقدر سنگ باران شده‌ام که دیگر از سنگ نمی‌ترسم، این سنگ‌ها از چاله‌ی من برجی بلند ساخته‌اند، بلند...

قادر بود نفرت، اهانت، فقر، سوتفاهم، آزار و اذیت را تحمل کند اما نمی‌توانست همدردی آمیخته با ترحم...

چطور فراموش کنم که جوانی من چطور سرد و خاموش گذشت!

جدایی از تو هدیه‌ای است، فراموشی تو نعمتی اما عزیز من آیا زنی دیگر صلیبی را که من...