گابریل گارسیا مارکز / نویسنده
گفت: عالیجناب افتخاری بالاتر از آن نیست که کسی به خاطر مملکتش بمیرد
او لبخند زنان با دلسوزی پاسخ داد: حماقت نکن پسر، میهن یعنی زنده ماندن.
گفت: عالیجناب افتخاری بالاتر از آن نیست که کسی به خاطر مملکتش بمیرد
او لبخند زنان با دلسوزی پاسخ داد: حماقت نکن پسر، میهن یعنی زنده ماندن.
جنگ پایان خواهد یافت و رهبران با هم گرم خواهند گرفت
و باقی میماند آن مادر پیری که چشم به راه فرزند شهیدش است
و آن دختر جوانی که منتظر معشوق خویش...
وطن از آن توست و خنجر هرگز تو را متقاعد نمیکند که برای آن هاست...
وطنم ، من تو را در تو جست و جو میکنم و جز چین های دستانت را بر پیشانی ها نمیبینم
وطنم ، آیا در ویرانه ها روزنی باز خواهی کرد؟
وطن ، لازم نیست حتما سرزمین بزرگی باشد
گاهی مساحت کوچکی است در حد فاصل دو شانه...
در کشوری که زندگی تلاشیست برای بقا ، زیبایی وطن درد آور است...
ممکن نیست سخاوتمند تر از یک زن باشی اگر به او امنیت دادی ، برای تو وطن خواهد شد...
سلام بر مادرم ، اولین وطن و آخرین تبعیدگاه...
میرفتم و میرفتم و میرفتم
تا بدانم تا بدانم تا بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان ...
اندوهگین نباش سرزمین من
در شکاف زخم های تو بذر گل کاشتهام ، تو روزی سراسر گلستان خواهی شد.
وطن همان نقطه ای است که قلب ما به آن گره خورده است.
در عشق به وطن ، عشق به وطن اوج میگیرد.
و آیا زن چیزی به جز وطن است؟
وطن آدمی را در هیچ نقشه جغرافیا نمیتوان یافت
وطن آدمی در قلب همه کسانی است که دوستش دارند!
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…