محمود درویش / شاعر
سلام بر آنان که در دیدار اندکاند و در یاد بسیار...
سلام بر آنان که در دیدار اندکاند و در یاد بسیار...
بعضی آدمها را باید تا ته خط ادامه بدهی تا وقتی که دیگر هیچ بهانهای برای نگه داشتنشان نداشته باشی...
مرا دوست نداری و هرگز دوست نخواهی داشت من چرا چنین دل بستهام به مردی کاملا بیگانه، چرا شامگاهان چنین از ته دل برایت دعا میکنم؟
آن پاسخهای بیرحمانه را به یاد بیاور، به یاد بیاور تا دلتنگ نشوی...
او زنی بود که برای فراموش شدن خلق نشده، یک جور زنی است که اگر آزارش دادی و رهایش کردی دیگر شبیهش را پیدا نمیکنی، آن وقت تا آخر عمرت تکه تکه از وجو...
عاشقی بد اقبالم، نه میتوانم به سویت بیایم و نه میتوانم به خودم برگردم، دلم بر من شوریده است...
میخواستم فریاد بزنم و از او بخواهم که نرود، اما چه حقی داشتم که او را از رفتن باز دارم وقتی خوشبختیاش در آغوش دیگری بود!
تمام راهها به تو ختم میشوند، حتی آنهایی که برای فراموشیات طی کردهام...
من نمیتوانم تو را فراموش کنم، نه به این دلیل که حافظهای قوی دارم بلکه به این دلیل که قلبی دارم که هرگز کسانی را که یک بار در آن ساکن شدهاند انکا...
بهای خیلی زیاد عاشق کسی بودن، این است که دیگر هرگز عاشق نشوی...
من کسی که دوستش داشتم را رها کردم، اتفاقا آدم ساختن و ادامه دادن هستم اما اگر قرار باشد همیشه در حال تلاش کردن برای این باشم که بگویم من وجود دارم ...
او رفت و من ماندم تا تمام آیندهای را که میتوانستیم باهم داشته باشیم، تنهایی زندگی کنم!
سلام بر آنهایی که فراموش شدهاند، اما هرگز نتوانستهاند فراموش کنند...
تا زمانی که امکانی وجود دارد، آدم باید دست به هر تلاشی بزند، اما موقعی که دیگر کاری از دستش ساخته نیست باید همه چیز را فراموش کند...
خدا نکند آدم چیزی یا کسی را گم کند مثل سوزن میشود، که اگر تمام خانه را زیر و رو کنی پیدایش نمیکنی، فرش را وجب به وجب دست میمالی اما نیست، فکر می...
اما اگر ترکم کردی، فراموشم مکن...
فرسوده مانده در صف دلگیر روزها، گویی برای مردن نوبت گرفتهایم…