جمله درباره خاطرات

باید از موسیقی ترسید، چون نمی‌دانی قرار است به کدام قسمت خاطراتت تو را ببرد...

مگسی را کشتم، نه به این جرم که حیوان پلیدی‌ست، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می‌چرخید، به خیالش قندم
یا ک...

من از تو جدا می‌شوم اما همیشه با خودم می‌برم تو را، هیچ چیز نمی‌تواند آن چه را که بین ما بود از بین ببرد حتی اگر فاصله‌ها بینمان زیاد شوند حتی اگر ...

تو را بهتر از دیگران به یاد می‌آورم، تو تنها آدمی بودی که بیهودگی برنامه‌های زندگی را می‌فهمیدی، دیگران همه فقط از چیز‌های ناچیز ناراضی بودند، مزخر...

تقصیر کسی نیست، روزگار نکبتی شده، آنقدر که آدم دلش می‌خواهد مدام به خاطره‌هایش چنگ بیندازد و آن جاها دنبال چیزی بگردد، یاد بچگی ها و سایه‌ی بعد از ...

کدام بیشتر سنگینی می‌کند بر کمر آدم، غم ها یا خاطرات!

زندگی آن چه زیسته‌ایم نیست، بلکه خاطره هایی است که به یاد می‌آوریم تا روایت کنیم...

تلخ ترین اندوه های ما، یادآوری شادی های گذشته ماست...

بگذار تا گذشته و حال را در آغوش خاطره، تنگ بفشریم و آینده را در آغوش گرم اشتیاق...

هیچ چیز گرامی تر، قوی تر، سالم تر و مفید تر از خاطره ای خوش نیست...

جا نگذارید، هر چه را که روزی می‌آورید را با خودتان ببرید
وقتی که می‌روید دیگر به خواب و خاطره‌ی آدم برنگردید!

همه چیز خاطره ها، گفت و گو ها، بوسه ها، هم آغوشی پیکر های دلداده همه چیز می‌گذرد
ولی تماس ارواحی که یک دیگر را لمس کرده و در میان انبوه اشکال زودگ...

بعد از مرگ ما دور هم می‌نشینیم و درباره‌ی روزهای خوش گذشته حرف می‌زنیم، درباره‌ی روزهایی که آرزوی مرگ می کردیم...

آیا این دیوانگی نیست که عاشق جای بخصوصی، تاریخی، روزی و یا حتی پیراهنی بشویم، فقط به این خاطر که جزیی از خاطره‌ی زیبایی بوده که از روان‌مان گذر کرد...

به خاطر آوردنت را دوست دارم، چه زیبا مرا از هم می‌پاشی!

هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آن ها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده‌اند فقط تنها به خاطر آورد...